۴ مطلب در بهمن ۱۳۹۷ ثبت شده است

آمدنمان بهر چیست؟

با یک سوال شروع کنم :
به نظرتون چقدر در یک سازمان  دوتا آدم شبیه بهم میتوانند در کنار هم مفید باشند ؟ حال کارمند و همکار باشند و یا شریک
از سال ها پیش و در همه امور زندگی خودمان جوری آبش ریخته شده است که به دنبال آدمهای شبیه به خودمان بگردیم ، شاید اینگونه دلمان قرص تر باشد برای جلو رفتن ، برای اینکه هر دوی ما موافق انجام کاری هستیم و یا هر دو در یک لحظه مخالف انجام اموری باشیم ...
همیشه از تفاوت ها بیزار بوده ایم و کلا در برابر مقاومت سایر افراد هم از خودمان واکنش نشان داده ایم حال این واکنش در رو در رو  بوده باشد یا به صورت ناخودآگاه فقط در ذهنمان .
به مرور وقتی از تمام مقاومت های و آدمها متفاوت با خودمون خسته شده به دنبال آدمهای همسوی خودمان میرویم و اینجوری با خیال راحتتر میتوانیم بگوییم که چه سازمان آرام و پویایی داریم  و همیشه از این آرام بودن و گاها از موفقیتها احساس رضایت میکنیم و خودمان را شایسته تقدیر میدانیم و در آخر زمانی که به بن بست رسیدیم و شایدم شکست خوردیم همیشه این سوال را میپرسیم که همه چی در حال پیش رفتن با خوبی بوده و چرا حالا شکست ؟
اما نکته مهم و فراموش شده تفاوت داشتن است .
زمانی که از آدمهای متفاوت با طرز فکرها و جهت گیری های متفاوت استفاده میکنیم ، هیچگاه از یک زاویه به موضوعات پیش رو نگاه نمیکینم.
در کل ما آمده ایم که حال خودمان را خوب کنیم ، نیامده ایم که فقط و فقط در محیط کاملا آرام باشیم ، زندگی کردن ، حال خوب داشتن ، سازمانی عالی داشتن مستلزم داشتن لحظاتی ابری و گاها طوفانی نیز میباشد.

cloudy
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

خود سوزی

مدتی پیش با یکی از دوستانم و البته استاد من ، بر سر موضوعی سیاسی و اقتصادی بحث میکردیم و با توجه به موضوعات آن روز و روزهای گذشته که برام اتفاق افتاده بود از وضعیت اقتصادی ناله میکردم و مقصر همه موضوعات رو هم حاکمیت میدونستم و کمی هم مورد عنایت قرارشون میدادم ...

بعد از چند ثانیه از تمام شدن حرفهایم آن دوست عزیز یک جمله گفت :

تمام حاکمان و سیاستمدران ما از دل مردم ما بیرون آمده اند و رفتار آنها ، نمونه رفتار تک تک همه ماها هست . این حرف باعث شد که روزها و ماهها به این جمله فکر کنم و رفتار خودم که حداقل در دسترس هست را زیر نظر بگیرم ...

تمام صحبت ها را یک دوستی کامل کرد :

همان آدمهایی که 2 خرداد رای دادند ، همه آنها هم دوباره سال 84 و بعد از اون دوباره سال 88 و بعد از اون تا به الان این رفتار تکرار شده است  و هر کدام به بهانه های مختلف دوباره این کار را تکرار کرده اند  هم به دلیل شنیدن حرفهای و وعده های تازه و جدید و هم به امید اینکه از بالا دست یک رفتاری تغییر کند ...

و بعد از رای دادن و انتخاب شدن با یک نارضایتی هر آنچه که هست و نیست و ، درست و غلط ، در زمینه و فیلد تخصصی ما باشد یا که نباشد را به یک باره زیر سوال میبریم و خراب میکنیم ....

بدون ذره ای که بخواهیم فکر کنیم و به کل سیستم دقت داشته باشیم ...

تمام این حرفها را هفته  پیش در وسعت بسیار بیشتر در مورد باخت بازی ایران در برابر ژاپن میشد دید ..

از صحبت های سلبریتی های آماده در صحنه و هر شخص و نفری که بازی را دیده یا ندیده ...

اما نکته قابل دقت این مسابقه در این بود که باخت فقط در میدان مسابقه نبود ، بلکه به تحلیل خیلی از آن آدمهای بالا دست که ذکر کردم ، باخت در سیاست ، باخت در زندگی ، باخت در تلاش و هزاران کلمه دیگر بود که ربط داده میشد  و حیران از این هستم که تمام این جمله ها را خیلی راحت خودمون به خودمون نسبت میدهیم ...

آدمهایی که اگر یک روز به ایران و ایرانی توهینی بشه ، رگ غیرت به بالاترین حد خودش میرسه و بدترین حرکات را برای دفاع از اصالت و بزرگی این نژاد آریایی می زنند و انجام میدهند و از طرف دیگر خودمان در این مواقع  به آسانی با حرفهایمان به خودمان و جامعه ضربه میزنیم که تعجب همه جلب میشود ...

شاید این جمله به جا باشد :

در یک لحظه تیشه به ریشه خودمان میزنیم

هر شکستی را بهانه ای برای خودزنی نکینم و هر پیروزی را جوری در نظر نگیریم که همه باید از آن تابعیت کنند و بعد از آن آنگونه رفتار کنند که ما کردیم و پیروز شدیم ، شاید تمام افرادی که که در یک لحظه تیشه را دست میگرند ، درد توسعه دارند ، همه میخواهیم که کشور پیشرفت کند و مایه افتخار باشیم و هزاران خواسته های خوب دیگر ...

اما ماها همیشه هیچ وقت به نقطه شروع فکر نمیکینم ، هیچ گاه قدم های اولیه و باید های یک شروع خوب و روبه پیشرفت را در نظر نمیگیریم ، فقط و فقط آن پیروزی و شکست صلاح های لب دست ما میشوند.

شاید گام اول توسعه برای ماها این باشد که بدانیم چه چیزی بگوییم و در چه جایی و چه کلماتی و جملاتی در وظیفه ما هست ( آتش به اختیار بودن تا کجا و  در چه حد ...)  برای مطرح کردن ، تمام این موضوعات با آموزش ما به دست خواهد آمد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

بازاریابی ، مفهومی از جنس مسابقه

هنوز در عجبم که چرا مفاهیم و کلمات به درستی معنا پیدا نمیکنند و چرا به خودمون کوچکترین زحمت را برای پیدا کردن معانی درست اون نمیدهیم و قسمت دردناک ماجرا به زمانی میرسد که این کلمات معنایی از طرف افرادی نابلد و در صدر کار و فعالیت به ظاهر حرفه ای مطرح میشود  و بدتر داستان زمانی است که با اعتماد به نفسی بالا تمام یافته های خودمون را بر سر زبان میاوریم و ازشون هم دفاع میکنیم...

در هر زمینه علمی و تحقیقاتی هم لااقل هر شخص 2 الی 3 نظریه اثبات شده برای خود دارد  و سفت و سخت بر سر باورهای خودش است ....

در تمام این زمینه های علمی ،  بازاریابی جایگاه ویژه تری دارد ، هر شخص و هر کسب و کاری و هر آقا و یا خانمی معنای متفاوتی برای خود دارد و از موفقیت ها و شکست های خودش در این رشته ، قاطعانه دفاع مکیند .

صحبت امروزم در مورد معنا و مفهوم نیست و فقط خاطره ای است از اتفاقات چند روز اخیر .....

به صورت مکرر از افرادی که به ظاهر در زمینه بازاریابی مشغول به کار هستند شنیده ام که خودشان را بسیار آدمهای زرنگی معرفی میکنند و در ادامه برای اینکه یک پروژه را شروع کنند به کارفرما قول برنده شدن در رقابتی تمام عیار را میدهند و خودشون رو برای انواع پیشامدها آماده میکنند ...

چند مدت پیش در یک روز تعطیل بعد از ماهها که با رفقا به اطراف کاشان برای تفریح رفته بودم ، در زمان بازگشت یکی از دوستان تماسی گرفت وبرای یک پروژه مشاوره ازم کمک خواست ، جریان از این قرار بود که شرکت تولیدی مشغول به راه اندازی خط تولیدی خود بود و افرادی برای انجام امور تبیلغات و مارکتینگ آن شرکت برنامه اولیه کامل داده بودند و کامل از قبل قیمت محصول و نوع پوشش آن در سراسر کشور را مشخص کرده بودند ( هنوز محصول تولید نشده است ).

بعد از چند ساعت طرح رو به دست من رساندند تا مطالعه کنم و نظر خودم را در مورد آن اعلام کنم..

همیشه در این سالها مطالب داخل طرح ها و پیشنهاهای اولیه برایم مهم نبوده اند ، بیشتر  شخصیت افراد ارائه دهنده را نگاه میکنم و این بار هم مشغول به این شدم که ببینم این دوستان چه کسانی هستند ...

در انتهای شب بود که اطلاعاتی از این دوستان به دست آوردم و متوجه شدم که این افراد تا چند مدت پیش در شرکت رغیب ما مشغول به فعالیت بوده اند  و چند مدیر فروش از آن شرکت به قصد امدن به شرکت ما تصمیم به جدا شدن دارند.

نکته جالب برایم این بود که اینبار نه به عنوان مدیر فروش بلکه برای سمت مشاور بازاریابی اقدام کرده بودند...

با دوستانم در شرکت موضوع را مطرح کردم و چند روزی گذشت  و قراری به یک جلسه با اون عزیزان گذاشته شد و تنها چیزی که خودنمایی میکرد این بود که برای این سمت شغلی اصرار زیادی داشتند ... و از مدیریت مجموعه خواستم که به آن عزیزان بگوید که نتیجه این جلسه و خروجی آن منوط به ارائه در جلسه هیئت مدیره خواهد بود و چند روزی طول خواهد کشید .

بعد از چند روز از طریق مجموعه با دوستان تمامی گرفته شد مبنی به عدم همکاری  و در شرایطی که کاملا انتظار آن را داشتم ، سخنی گفتند :

شماها نیاز به ما دارید ، ما الان خودمان به شما پیشنها داده ایم ، در آینده نزدیک خودتان برای استخدام ما اقدام خواهید کرد.

این سخن ها باعث این شد که به این جمله ها بیشتر ایمان بیاورم و برا همه دوستان طلب حرفه ای گری کنم :

1- بازاریابی میدان جنگ نیست ، میدان مسابقه است اما با رعایت تمام اصول اخلاقی و جوانمردانه ..

2- با استخدام آن اشخاص ، شرکت رقیب ما افراد کلیدی خود را از دست میداد و قطعا در آینده این اتفاق هم برای ما تکرار میشد چون که آن افراد تعهدی نسبت به ما هم نداشتند و این دومینو در سال های سال و برای اکثر شرکت ها اتفاق میفتید.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

خطهای رنگی روابط

پیام گذاشت که خط قرمز زندگیت چیست ؟

کمی فکر کردم و کلمه های قشنگ به خاطر آوردم ، بقیه هم بیکار نبودن و در کنار یادآوری ، دست به قلم هم شدن ! ببخشید یادم رفته بود که دست به قلم و کاغذ شدن جای خودش رو دست به گوشی شدن گرفته ...بگذریم

هر کسی کلمه و کلماتی چند سیلابی ردیف کرد  ، غرور ، دورویی ، و ... هر چیزی و هر کلمه ای که خودش به عنوان سمبل جا افتاده بود را نوشتن و گفتن و لذت بردن ....

آخر شب در لابه لای نظر دهنده ها داشتم اسم افرد و نظراتشان را میخواندم ، آدمهایی که خطر قرمز دارند و اعلام کرده بودند ... اسامی یکی پس از دیگری آشنا بودن و هر آدمی را با توجه به شناخت اولیه خودم از اون شخص ، با یه برچسبی میشناختم ...

یکی مغرور ، یکی سرد و بی اعتنا و یکی دورو و الا آخر ...

اما یک چیز جالب ، وقتی داشتم به  اسمهای آخر میرسیدم و نگاهم به برخی اشخاص و نظراتشون میخورد ، دقیقا اون افراد با نظراتشون تطابق داشت اما با یه فرق کوچیک ، اونم اینکه دقیقا من آنها را به همون عنوان طبقه بندی کرده بودم و آنها هم خودشون با قاطعیت از اون طبقه بی زار بودن  و صد البته که خط قرمز روابطشون بود ....

چقدر شناختها سخت تر شده ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰