۴ مطلب در مهر ۱۳۹۷ ثبت شده است

جهانفرمای کوچک

نمیدونم اخرین باری که رفته ام نمایشگاه کتاب چه مدت پیش هست اما حدودا مال 4 یا 5 سال پیش هست ...
بار آخر یادمه که دقیقا مشخص کرده بودم که چه کتابهایی میخوام و سالن به سالن به ترتیب داشتم کتابهای خودم رو میخردیم ... تنها خوبی ای که داشت از خستگی سال های پیش اصلا خبری نبود .
وارد یه غرفه شدم  و کتابی که می خواستم رو خریدم و پول نقد به فروشنده دادم و اونم دنبال ما بقی پول من بود که بهم بده ...اما فک کنم حدود 1000 تومن طلب من میشد ...
فروشنده رفت گوشه غرفه و از کتابهای چیده شده روی هم یکی برداشت و به من داد و گفت حلال کن و اینم ما بقی پولت ...
کتاب حجیم بود و تعداد صفحات بسیار زیاد ...
منم با بی میلی خیلی زیاد که زیادی داشت جا از داخل کیفم میگرفت گذاشتم داخل کیف و اومدم کاشان ...
از اون موقع 4 یا 5 سال میگذره ...
هزاران بار از کتابخونه خودم انداخته بودم یرون ....
اصلا ظاهر قشنگی نداشت و کاغذش هم زرد رنگ بود ....
هزاران بار تصمیم گرفته بودم برازم قاطی آشغالا و بزارم بیرون اما همیشه دست نگه داشته بودم . یه بارم برش داشتم بردم باغ که بسوزونمش تو آتیش اما بازم گفتم نه ....
تا اینکه چند وقت پیش نیمه شب بود که نگام بهش خورد  و بازم ذهنم رو درگیر خودش کرد
قسمت جالبش برام این بود بعد از این سال ها کلا برش داشتم تا ببینم اصلا محتواش چی هست
، چقدر این جمله آشنا هست ، قصاص قبل از جنایت ....
کلی میشه براش مثال زد و تو روزمره دیدش و لمسش کرد ...
وقتی مقدمه رو خوندم دیدم رمان هست به اسم جهانفرمای کوچک ....
نمیدونم چه جوری گذشت اما تا ساعت 7 صبح داشتم میخوندم و حس خوبی بهش داشتم ....
جزو تنها رمانهایی بود که با هاش خندیدم و ، عصبان شدم و ناراحت ....
و شاید تنها جملاتی که از خوندنش حال خوب پیدا کردم این چند جمله بود :
آنا آهی از سر آسودگی کشید :((خدا کنه ! می دونید ، مامان میگفت هر بچه ای ، اگه بتونه جلو عصبانیت خودش رو بگیره ، می تونه صدای قاضی رو بشنوه . البته به شرط اینکه هم سعی خودش رو بکنه و هم از بزرگترها کمک بگیره ، وگرنه بعضی وقتا ممکنه عصابانیت به جای قاضی حرف بزنه . مامان میگفت وقتی بزرگتر شدی ، کم کم یاد میگیری که دیگه لازم نیست با قاضی حرف بزنی ، بلکه فقط به صدای اون که از توی قلبت با تو حرف میزنه گوش میکنی .))
شاید تنها نکته این داستان و کل این داستان این بود که همه چیزهای دنیا قابلیت تغییر دارند ، سفت و سخت ترین آدمها ، سخت ترین قوانین و سنگ ترین دل آدمها و همه و همه با صبر و تلاش به دست میان. مهم حرکت ما به سوی همه اینها هست  و از همه مهمتر خیلی از خصلت های خوب همه و همه یادگرفتنی هستن نه مادرزادی ...



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

عاشقانه های پاییز

پاییز بیشتر با فصل عشق و عاشقی پیوند خورده است.

به لحظات ناب دو نفره ، به دست هم گرفتن های یواشکی و دویدن زیر بارون ، به راه رفتن های طولانی با زمزمه خش خش برگ ها زیر پایمان.

اما سوال :

چرا پاییز؟

چرا با این فصل اینگونه احساس میکنیم؟

چرا در پاییز بیشتر عمیق میشویم؟

چرا بیشتر به رنگ ها توجه میکنیم؟

چرا بیشتر صدای برگ های خزان شده برایمان جذاب است؟

چرا بیشتر به زیبایی توجه میکنیم؟

و هزاران چرای دیگر...

برایم سوال است...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

موضوع این است : پروانه خواهد آمد

سال های سال است که همه آرزوهایی داریم . با یک اتفاق یا یک رویداد شروع به رویا پردازی میکنیم ، رویای پول دار شدن و رویای به دست آوردن بهترین دارایی ها ...
روزها و شب ها باهاش زندگی میکنیم و حتی در چند ساعتی هم که به ذهن خودمون استراحت میدهیم به صورت رویا تصور میکنیم ...
همه آدمها کم و بیش تمام این ها را تجربه کرده ایم
به چند سال اخیر خودم فک میکنم که با چه اتفاقاتی هفته ها و ماهها در رویای خوب بودن به سر برده ام ...
با زنگ تلفنی یا با دیدن تصویری رویا پردازی کرده ام ...
اما وقتی غبار توهم و خوشحالی کاذب فروکش میکند فقط من می مانم و یک روح خسته ...
آرزوهایی که یک شبه از بالاترین به پایین ترین سطح خودش تنزل میکند و حتی به پایین ترین آرزوهای خودمون دل خوش میکنیم ...
همیشه سوال این بوده:
چرا باید ساعتها رویا پردازی کنیم بدون ذره ای عمل ؟

پروانه را دنبال نکن
باغچه ات را مرمت کن
پروانه خواهد آمد
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

نگاه به گذشته و حرکت به سوی آینده

هیچ کدام ما بدون نگاه به عقب قدمی روبه جلو بر نمیداریم . و در هنگام جلو رفتن هم ، تمام گذشته خود را به دنبال خود میاوریم

وقتی از خاطرات تلخ و غم هایمان با دیگران حرف میزنیم و از موفقیت های ناچیزی که داشته ایم میگویم یاد میگیریم که هیچ اشکالی ندارد که غمگین باشیم ، احساس غربت کنیم ، یا عصبانی باشیم .یاد میگیریم که هیچ اشکالی ندارد احساساتی داشته باشیم که دیگران چیزی از آن درک نکنند . هر کسی سفر خودش را میرود ما هیچ قضاوتی نمیکنیم درباره هیچ چیز.

 هر چند که ابتدا غیر ممکن به نظر می رسد ولی بعد به جایی می رسیم که میفهمیم می توانیم شاد باشیم و زندگی از سر بگیریم .زیرا فردی که از دست داه ایم و سوگوارش هستیم کنار ما هستند .آری کنار ماست و با ما قدم می زند ، چه شش ماه پیش ما بود و چه شصت سال ، فرقی نمی کند همین که با ما بود ، خوش شانس بوده ایم .

شاید تکرار این جمله زیباتر باشد :

فرقی نمی کند که چه مدت با ما بود ، همین که مدتی بود ما خوش شانس بوده ایم .

اگر به اطراف خودمان نگاه کنیم قطعا برداشت متفاوتی خواهیم داشت .

روزانه هزاران از دست دادن در اطراف خودمان داریم و هزاران سوگواری که در حال انجام هستیم ، گاهی از دست دادن یک عزیز گاهی یک چیز و گاهی یک رابطه ...

اگر نگاه مون به داستان نگاه گوینده جمله به مسائل و افراد باشد قطعا دوباره زود به زندگی باز خواهیم گشت...

پ ن :

چند مدت پیش نیمه های شب یک فایل کتاب الکترونیکی در محیط وب پیدا کردم و اتشار دهنده تاکید کرده بود که بخونید ...

خیلی بی رمق چند صفحه پایین و بالا کردم اما متن کتاب خیلی زیاد جذبم کرد .

تعداد صفحات کتاب بسیار کم بود و تصمیم گرفتم که تا  آخر بخونم ...

اما هر چی که جلو میرفت بسیار زیاد جذاب میشد و من رو آگاه تر نسبت به محیط اطراف میکرد ...

ثانیه به ثانیه کتاب با محیط حال حاضر کار و کسب و زندگی شخصی  اشخاص گره خورده بود و این بیش از بیش نوشته را جذاب میکرد.

تصمیم گرفتم که کمی دست به سر و روی فایل بکشم و تا به الان به تعدادی از دوستانم به صورت چاپی هدیه داده ام ...

امیدوارم از لحظه هایی که غرق در خواندن هستید لذت ببرید...

دریافت


چه کسی پنیر مرا برداشته؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰