۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «آرامش» ثبت شده است

طلبیدن!؟

پ ن ۱: تماما عقاید شخصی هست ...
پ ن: جزو زندگی روزمره من هست و کلا چیز خاصی شاید دستگیر کسی نشه
پ ن : آدمی مذهبی با روحیات معنوی به هیچ عنوان نیستم ، تمام چیزایی هست که ممکنه یک لحظه حسش کرده ام
یه عنوان داریم به اسم طلبیدن؟!
هنوز من درکش نکردم ....
اصلا نمیفهمم ، چون معتقدم اراده کن و هر جا میخای برو و هر کاری میخای بکن ، از نظر من طلبیدن رو ماها زمانی میگیم که نخایم یه کاری رو سفت و سخت بکنیم ....
داستان :
سلام رضا ، خوبی دادا؟
جات اینجا خالی هست ...
صحن اسماعیل طلا هستم و یادتم
سکانس دو :
مامان:
رضا کی بودش؟
محسن بودش
چی میگفت : میگف اینجا جات حالیه
مامان : چرا را نمیشی و بروی
مامان من پنجشنبه تهرانم و کلاس دارم و نمیرسم که بخام برم ...
مامان : نه راشو و برو ، یکم حال و هوات عوض میشه ...
مامان نمیشه ، با چی برم ، بزار یه بار دیگه میرم
مامان : نه الان برو ، بعد کلاست مستقیم برو مشهد
😐😩
ساعت یک نصفه شب و بلیط گرفتن برا پنجشنبه ساعت ۶ عصر از تهران به مشهد ...
ساعت ۹ شب و فرودگاه مشهد ....
محسن میاد به استقبال ...
حاجی طلبیدت ....
هنوز باورم نمیشه که اومدی
من به حالت عادی لبخند به لب و سلام و احوال پرسی
میریم هتل و بعدش زیارت ....
داستان اصلی :
وقتی وارد حرم میشم فارغ از هر اندیشه ای که مذهبی هستم یا نه
چجوری فک میکنم
حالم یه جوری میشه ....
بعد چند دقیقه سلام و احوال پرسی باهاش ( امام رضا) یه عکس میگیرم و برا یه نفر میفرستم با چنین متنی :

نمیدونم اسمش چی هست ، طلبیدن ؟!!!
یا نطلبیدن ، وقتی کمتر چند ساعت یهو اتفاقی بیفته که بتونی بیای ،نمیدونم ، اما امشب اینجام ، تو ذهنم خیلی مرور شدی تو همون ثانیه های اول ، من خیلی اهل معنویات و حال معنوی نیستم ، اما دل ادم اینجا یکم اروم میگیره

شاید خود خودت میشی یه لحظه وقتی اینجای

از این بابت خودت میشی که همه حرفای نگفته و چیزای تو ذهنت رو با هم میشینید مرور میکنید ، اصلا یه جوریه که فک میکنی یه نفر داره گوشت میکنه ، گوشی که در آن واحد ممکنه چند صد هزار نفر دارن باهاش حرف میزنن....
یه جایی هستی که هیچ وقت احساس نمیکنی وقتت داره تلف میشه ...
ینی اصلا چنین فکری به سراغت نمیاد ...
شاید میگی ثانیه های اول هست اما الانی که دارم مینویسم چند شب گذشته و هر شب میام اینجا و این گوشه بهش زُل میزنم و تو دلم با هاش حرف میزنم ...
اما بازم فک نمیکنم که داره وقت تلف میشه ...
بازم همون حس اینکه یه نفر با دقت داره گوشم میکنه رو دارم ...
نمیدونم چی باید بگم و چجوری اما شاید اینجا قطعه ای هس برای عاشقان ، عاشقانی که من حداقلش هیچی ازش نمیفهمم از زبان و مرامشون ....
جایی که فقط آرامش وجود داره و آرامش و آرامش

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

لحظاتی آرام

قشم



فک کنم بعد حدود 2 سال یه فرصت پیدا شدش برا یه سفر چند روزه ....

(قشم - استان هرمزگان)

این عکسا با یه آهنگ خوب میچسبن



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

چند قدمی به دور از شهر ...

چند دقیقه ای که از شهر فاصله بگیری میرسی به یه جای دنج ، میری به یه نقطه تو دل تاریکی جایی که فقط صدای باد و صدای ماشینهایی که از تو اتوبان رد میشن رو میشنوی و گهگاهی هم کارناوالهای عروس و دوماد آرامش اونجا رو بهم میزنن...

اما خیلی زود مثه قبلش میشه ....

دقیقا مثه اینکه روی شن های داغ بیابون راه میری و نقش و نگار کف پات روی شنها میفته و بعد چند لحظه با یه وزش باد دوباره به حالت اول خودش برمیگرده...

قطعا هر کسی یه جایی رو داره که بره اونجا و یکم اونجا تو تنهایی خودش انرژی بگیره ....

شاید برای من هم چند دقیقه رانندگی تو دل شب و تو دل تاریکی آرامش بخش باشه ....

ناگفته نماند گه گاهی این بالا انقدر ساکت و آروم هست که واقعا ترس برت میداره ......

نمیدونم تشبیه درستی هستش یا نه اما برا من اون بالا جایی که همه شهر رو میتونی با گردوندن سرت ببینی،  وقتی که چشمانت به نور یه نقطه عادت کرد و به اون نقطه زل زدی و رفتی تو خاطرات و حال خود ناگهان اون روشنایی خاموش میشه.....

دقیقا مثه موقع هایی که روی یه دوست و همکار حساب میکنی و ناخودگاه تو اون لحظه اون طرف دیگه اونجا نیست .....

چند شب پیش بود و به عادت و از روی اینکه یکم به انرژی نیاز داشتم یهو سر از اینجا ینی جای همیشگی خودم در آوردم ....

جایی که فقط سکوووووووووتش براااام یه دنیا ارزش داره ..... شاید برای من درونگرا ( دوستان همیشه از تعجب شاخ در میارن که من درونگرا باشم ) یه جایی هست که فردا پرآنرژی رو همیشه تضمین میکنه برام.....

پ ن : گاه گاهی فاصله گرفتن و از دور دیدن اون چیزایی که توش هستی خیلی برا آدم خووووبه



دل شب

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰