۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «آلبوم موسیقی» ثبت شده است

آرزوهای کوچیک

 پ ن : از کانال علی قاضی نظام هست نوشته زیر که دوستانم برام فرستاده بودن و اگه هم اشتباه نکنم نوشته نیلوفر نیک بنیاد باید باشه.

داشتم فکر میکردم چرا باید بین زندگی دو نفر در دو گوشه ی دنیا اینقدر تفاوت باشد..!
ما در مدرسه هایمان هیچوقت کلاس رقص و باله نداشته ایم..!
هیچوقت کارگاه نجاری نداشته ایم..!
ما هیچوقت کلاسی با تمامی آلات موسیقی نداشته ایم..!
ما هیچوقت در سلف مدرسه نچرخیده ایم تا در ظرفهایمان خوراکی های خوش آب و رنگ بریزند تا با اکیپمان سر میزی بخندیم و شاد باشیم و از پسر خوش قیافه ی تازه وارد یا درمورد دختر مشهور و باهوش مدرسه صحبت کنیم..
ما هیچوقت پارتی آخر سال نداشته ایم..!
ما هیچوقت روز آخر مدرسه کلاه هایمان را به هوا نینداخته ایم..!
ما همیشه بازخواست شده ایم؛
برای ناخن هایمان؛
برای موهایمان؛
برای.. ما هرگز نفهمیدیم تمیز بودن صورت چه منافاتی با شخصیت آدم دارد..!؟
ما پدرمان در آمد بس که موهایمان را ازته تراشیدیم
ما هرگز نفهمیدیم جنس مخالف شاخ و دم ندارد و مثل ما آدم است و میتوان با او بدون فکرها و نیت های شوم دوست شد و به او اعتماد کرد.
راستش جنس مخالف هم هرگز این را نفهمید..!
ما شیرین ترین روزهای نوجوانی مان با کابوس کنکور هدر رفت..!
بهترین روزهای جوانیمان با سربازی..!
ولی کسی به ما نگفت تو دیگر ۱۷ ساله نمیشوی..!
ما قربانی خواسته هایی شدیم که پدر و مادرمان هرگز به آن نرسیدند..!
هیچکس به ما نگفت جامعه هنرمند بیشتر میخواهد تا مهندس....!
هیچکس نفهمید شب ها با رویای ساز یا بوم نقاشی به خواب میرویم..!
هیچکس به ما نگفـت موفقیت پزشکی و مهندسی و وکالت نیست..!
و هیچوقت نفهمیدیم انسان بودن؛ ربطی به «با کدام پا وارد دستشویی شدن»  ندارد..!
و.. هیچکس به ما یاد نداد عاشق شدن را..!
این روزها سرزمینمان تشنه ی فهم است...

وقتی داشتم میخونمدمش یه جاییش رو خیلی دلم خواست ، نه اینکه الان بخواد ، همیشه برام یه دل خوشی کوچیک بوده اما نشده.

"ما هیچوقت روز آخر مدرسه کلاه هایمان را به هوا نینداخته ایم..!"

وقتی که خوندم اینو برای شخصی که برام فرستاده بود فرستادم:

"آرزوهای کوچک"

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

نگاهی به درون خودت بیانداز

پ ن : منبع وب سایت متم و ویکی پدیا می باشد


ابتدای نوشته رو با حرفای مارتا نوسباوم (Martha_Nussbaum) شروع میکنم.

دنیای درونت را خوار نشمار.

این نخستین و مهم‌ترین توصیه‌ای است که می‌توانم به تو بگویم.

جامعه‌ی ما همه‌ی نگاهش را به بیرون دوخته است:

به جدیدترین خبرها، جدیدترین شایعه‌ها، به آخرین ابزارها و فرصت‌های جدیدی که کمک کنند تا خودمان و موقعیت‌مان را بهتر و بیشتر به رخ دیگران بکشیم.

اما نباید فراموش کنیم که همه‌ی ما زندگی را در قالب یک کودک آغاز کرده‌ایم.

کودک ناتوانی که برای غذا، آسایش و زنده ماندن، به دیگران وابسته بوده است.

بزرگ شده‌ایم. بر محیط خود مسلط‌تر شده‌ایم. مستقل شده‌ایم.

اما نمی‌خواهیم بپذیریم که آن ضعف‌ها و کامل نبودن‌‌ها همچنان در وجودمان باقی مانده است.

شاید آنها را در تراکم نشانه های بیرونی گم کنیم، اما انواع احساساتی که از این ضعف‌ها و ناتمامی‌ها برمی‌خیزند، آماده‌اند تا واقعیت ما را دوباره به ما یادآوری کنند:

ترس از اینکه اتفاق بدی بیفتد و نتوانیم از عهده‌اش برآییم، عشق به کسانی که کمک ما هستند و از ما حمایت می‌کنند، رنج از دست دادن، امید بستن به اتفاق‌های خوب آینده، خشمگین شدن وقتی کسی به چیزی که دوستش داریم آسیب می‌زند.

زندگی احساسی و هیجانی ما، کامل نبودن ما را به یادمان می‌آورد: موجود کامل، نه ترس را تجربه خواهد کرد و نه امید را. نه خشم را و نه اندوه را.

احساسی بودن بد نیست. هیجانی شدن بد نیست. کامل نبودن ایراد نیست. اما مسئله اینجاست که ما، عموماً نسبت به آنها احساس خوبی نداریم. حتی گاهی به خاطرشان احساس شرمساری می‌کنیم.

شاید علتش این باشد که جایی در درون‌مان، می‌دانیم که احساسات و هیجانات، بروز بیرونی کامل نبودن‌ها و وابسته بودن‌هاست.

شاید همین است که مردان جامعه، می‌ترسند وابسته بودن و کامل نبودن خود را آشکار کنند. چون ما تصویر مرد بودن را، با رنگی از کامل بودن و مستقل بودن ترسیم کرده‌ایم.

شاید بخشی از خشم‌های جامعه، ترس‌هایی است که جرات نکرده‌ایم آنها را ابراز کنیم.

شاید بخشی از رو آوردن ما به نمادهای بیرونی، مجموعه‌ی حرف‌های درونی است که نخواسته‌ایم و نتوانسته‌ایم آنها را بیان کنیم.

ما بیشتر یاد گرفته‌ایم که احساسات شخصی هستند. مال خودمان هستند. درونی هستند.

فراموش کرده‌ایم که بیمار شدن، از دست دادن، پیر و ضعیف شدن، رویدادهای گریزناپذیر زندگی همه‌ی ما هستند. رویدادهایی که هر یک، ضعف و وابستگی دوران کودکی را دوباره برایمان زنده می‌کنند.

اما این بار بر خلاف کودکی، آموخته‌ایم که نباید در مورد احساساتمان حرف بزنیم. یا نیاموخته‌ایم که چگونه در مورد احساساتمان حرف بزنیم.

شاید یکی از نقش‌های داستان و داستان گویی همین باشد: شخصیت‌هایی که می‌توانند از حال درونی خود بگویند. بدون ملاحظه‌کاری‌ها و پنهان‌کاری‌هایی که جامعه به ما آموخته است.

***

پیشنهادم این است که زیاد داستان بخوان. زیاد موسیقی گوش بده و مصداق آن داستان‌ها و حرف‌ها و نواها را در زندگی خودت و اطرافیانت جستجو کن.

نگذار درونت تهی بماند.

نگذار احساسات درونی‌ات در انبوه نشانه‌ها و تظاهرهای بیرونی گم شود.

خودت را با داستان و موسیقی غنی کن تا به این شیوه، بر آنچه در درونت می‌گذرد  آگاه‌تر شوی و زبانت در بیان آنچه در درونت می‌گذرد، توانمندتر شود.

----------------------------------------------

حرفای قابل تاملی هست .

گاها باید دست از بال بال زدن برداری و یکم به خودت صفا بدی.....

شاید اون صفا دادن هم مصداق این نباشه که باید روزی n  ساعت و n صفحه کتاب خوندن باشه .....شاید یه موسیقی قشنگ گوش کردن یا یه دونه فیلم باشه.....

بعضی وقتا کلی حرف تو ذهنت هست اما نمیشه گفتشون یا نمیشه نوشتشون....

 پ ن : راستی این فیلم رو هم ببینید....فیلم فوق العاده قشنگی هست .

البته لینک ترجمه فارسیش رو پیدا نکردم که براتون بزارم.انگلیسی روانی داره ( چندتا فحش انگلیسی جدید هم یاد میگیرید)...

(welcome 2009)

welcome 2009



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

خوشبختی...

یک انرژی مثبت قشنگ از سهراب سپهری


چه کسی میداند؟؟؟
که تو در پیله ی تنهایی خود، تنهــــایی؟
چه کسی می داند
که تو در حسرت یک روزنه در فردایــی؟
پیله ات را بگشا،
تو به اندازه ی پروانه شدن زیبایــی! ازصدای گذرآب چنان فهمیدم: تندتر ازآب روان، عمرگران میگذرد. زندگی رانفسی،ارزش غم خوردن نیست! آرزویم این است آنقدرسیربخندی که ندانی غم چیست.


پ ن : آلبوم جدید سیامک عباسی رو حتما گوش کنید....


سیامک عباسی


حالتون قشنگ....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

یک پیشنهاد ، یک حس خوب


قطعا شده که همه ماها یه بار هم که شده باشه از همه چی خسته شده باشیم حتی از آلبوم های موسیقی که تو گوشیهامون هستش و یا تو ماشینمون گوش میکنیم...

دیگه مثل همون روز اولش اون حس و حال خوب رو به ما نمیده...

و گاها باعث کسل شدن بیشتر ما میشه...

آلبوم ماه و ماهی حجت اشرف زاده رو یه بار وسط این خستگی ها گوش کنید واقعا آرام بخش هست....دوباره آدم رو به حال خوب اول خودش بر میگردونه....

وسط این همه دل مشغولی های روزانه ام شده که روی 5 بار هم این آلبوم رو گوش بدم ....واقعا برام حس خوب میسازه ....وقتی هم که لامپ های اتاقت رو خاموش میکینی و گوشیت رو پرت میکنی یه طرف دیگه و میری رو تختت دراز میکشی و چشمات رو میبندی اون حس خوب رو دوچندان میکنه....




حجت اشرف زاده

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰