چند دقیقه ای که از شهر فاصله بگیری میرسی به یه جای دنج ، میری به یه نقطه تو دل تاریکی جایی که فقط صدای باد و صدای ماشینهایی که از تو اتوبان رد میشن رو میشنوی و گهگاهی هم کارناوالهای عروس و دوماد آرامش اونجا رو بهم میزنن...

اما خیلی زود مثه قبلش میشه ....

دقیقا مثه اینکه روی شن های داغ بیابون راه میری و نقش و نگار کف پات روی شنها میفته و بعد چند لحظه با یه وزش باد دوباره به حالت اول خودش برمیگرده...

قطعا هر کسی یه جایی رو داره که بره اونجا و یکم اونجا تو تنهایی خودش انرژی بگیره ....

شاید برای من هم چند دقیقه رانندگی تو دل شب و تو دل تاریکی آرامش بخش باشه ....

ناگفته نماند گه گاهی این بالا انقدر ساکت و آروم هست که واقعا ترس برت میداره ......

نمیدونم تشبیه درستی هستش یا نه اما برا من اون بالا جایی که همه شهر رو میتونی با گردوندن سرت ببینی،  وقتی که چشمانت به نور یه نقطه عادت کرد و به اون نقطه زل زدی و رفتی تو خاطرات و حال خود ناگهان اون روشنایی خاموش میشه.....

دقیقا مثه موقع هایی که روی یه دوست و همکار حساب میکنی و ناخودگاه تو اون لحظه اون طرف دیگه اونجا نیست .....

چند شب پیش بود و به عادت و از روی اینکه یکم به انرژی نیاز داشتم یهو سر از اینجا ینی جای همیشگی خودم در آوردم ....

جایی که فقط سکوووووووووتش براااام یه دنیا ارزش داره ..... شاید برای من درونگرا ( دوستان همیشه از تعجب شاخ در میارن که من درونگرا باشم ) یه جایی هست که فردا پرآنرژی رو همیشه تضمین میکنه برام.....

پ ن : گاه گاهی فاصله گرفتن و از دور دیدن اون چیزایی که توش هستی خیلی برا آدم خووووبه



دل شب