ساعت 2 نصفه شب .....
الان فیلم جوی تموم شدش...
اصلا اهل فیلم دیدن و تلویزیون نیستم....
یادمم نمیاد که یه فیلم رو کامل دیده باشم....
چند هفته پیش بود که حدود ساعت 11 شب بود که از اطراف مجتمع سینمایی کاشام رد میشدم البته با یکی از دوستان ... هم قدمم پیشنهاد داد که بریم سینما ، منم خسته اما قبول کردم که بریم داخل ...از زمان شروع تا زمانی که بیام بیرون حدود 20 دقیقه طول کشید ...... اصلا حوصله فیلم دیدن نداشتم....
چند سالی هست که خوشبختانه تلویزیون هم نداریم که ببینم و خودم هستم و اتاقم و دنیای خووودم .....
یه مدت پیش این فیلم رو تو کانال علی رضا شیری دیدم که کلی ازش تعریف کرده بود ....یه آنانوس هم ازش تو آپارات گذاشته بود....
فک کنم حدود یه دقیقه بود ...دیدمش و ازش خوشم اومد .....
اما وقتی رفتم فیلم رو دانلود کردم دیدم 2 ساعت هست .....
واقعا برام طولااانی و خسته کننده بود .... که بشینم و 2 ساعت به مانیتور نگاه کنم .....کلا کاری بود که نکرده بودم ، ینی اخیرا اصلا نکرده بودم....
الان کامل دیدمش و دارم اینا رو میگم .....:
فیلم واقعا عالی ای بود ....انگار خودم داشتم بعضی جاهاش رو حرف میزدم .....
راستی یادم رفت بگم اصلا موضوعش چی بود:
فیلم از دوران کودکی یه دختر بچه شروع میشد که راوی مادربزرگش بود....
این دختر بچه آرزوهای بزرگی داشته .....(البته یه نفری مثه مادربزرگ این آرزوها رو هر روز تقویتش میکنه ...)
اما این خواسته ها و آرزوها یه جا متوقف میشن واونم زمانی که پدر و مادرش از هم تصیمی میگیرن که طلاق بگیرن.......
ددیگه جوی اون دختر بچه توی داستان الان بزرگ شده بود و به هیچ کدوم از خواسته هاش نرسیده بود و تو پایینترین سطح داشت زندگی میکرد چه اجتمماعی و چه فرهنگی.....
راستی این دختر بچه و جایی عاشق میشه و ازدواح میکنه اما بعد مدتی طلاق میگیره ....
تو همه این پایین و بالاهای داستان همیشه مادربزرگ بهش اعتماد به نفس میداد و تشویقش میکرد بر خلاف پدر و اطرافیان که اونو تضعیفش میکردن.....
جوی تو کودکی ذهن خلاقی داشته و قدرت تخیل بالا....
یه جایی تو یه مهمونی مقداری شراب رو زمین میریزه و جوی مجبور میشه با زمین شوی تمییز کنه وتو همین حین با اتفاقاتای که افتاد ه دستش رو پاره میکنه و از اینجا دیگه سعی میکنه به رویاهاش ادامه بده نه به اتفاقا و آدمای اطراف.....
ما بقیش رو خودتون ببینید و لذت ببرید.....
پ ن 1: راستی رویاهاتون رو همیشه دنبال کنید ( اونا راه رو بلدن ، بابک بختیاری )
پ ن 2 : با آدمهای خوب معاشرت کنید .....
پ ن 3 : با همه ادما خوب باشید و کسایی که به درد میخورن رو داشته باشید و بقیه رو هم دوست باشید...
پ ن 3 : به حرف هیچ کس توجه نکنید چون حرف رو همه بلندن بزنن.... اما عمل نه .....
پ ن 4 : رویاهاتون رو برا خودتون داشته باشید و همیشه برا خودتون فکرش کنید و هیچ جا قبل انجام نگید...
پ ن 5 : هر وقت چیزی به ذهنتون اومد پس مطمن باشید که میتونید به دستش بیارید این قانون خدا هست....
بهش ایمان داشته باشید....
پ ن 6 : برا خودتون کار کنید وقتی اینجوری باشه به ناچار بقیه چیزا هم با شما همسو میشن....
پ ن 7 : خدا هست و کنار ما داره با ما جلو میاد.....
یک انرژی مثبت قشنگ از سهراب سپهری
چه کسی میداند؟؟؟
که تو در پیله ی تنهایی خود، تنهــــایی؟
چه کسی می داند
که تو در حسرت یک روزنه در فردایــی؟
پیله ات را بگشا،
تو به اندازه ی پروانه شدن زیبایــی! ازصدای گذرآب چنان فهمیدم: تندتر ازآب روان، عمرگران میگذرد. زندگی رانفسی،ارزش غم خوردن نیست! آرزویم این است آنقدرسیربخندی که ندانی غم چیست.
پ ن : آلبوم جدید سیامک عباسی رو حتما گوش کنید....
حالتون قشنگ....
🍀🌺 مردان سخت عاشق میشوند؟!
مرد را با میزان موفقیت وی می سنجند،در ارتش وسیاست وتجارت داشتن قلبی گرم ومهربان نوعی نقص وضعف محسوب میشود،بنابراین احساس همدردی نیز چیزی است پنهان کردنی وحتی گاهی شرم آور!
بنابراین مردان برای تعلق پیدا کردن وعاشق شدن که در دل خود وابستگی ودلبستگی بدنبال دارد به شدت دلهره دارند وتا میتوانند در این عرصه از قلب خود مراقبت میکنند،
بنابراین پیش دوستان خود لاف میزنند که این یا آن را سر کار گذاشته اند واصلا عاشقی در کار نیست.
آنها میترسند دلتنگ شوند وکم کم تمرکزشان را از دست بدهند ودوباره به مانند موجودی ضعیف در دستان وآغوش زنان به گل بشینند ودیگر از هیبت واستقلال آنها خبری نباشد .
اما آنها همیشه این تضار را دیده اند که چقدر تایید شدن توسط زنی که به او تعلق خاطر دارند جادویی سحر آمیز برای قدرتمند عمل کردن آنهاست ویک تایید چشمی میتواند چه انرژی وصف ناپذیری به مرد بدهد وبه همین علت است که مردان به نقد شدن توسط زنانی که دوسشان دارند بسیار حساس هستند وواکنش تند میدهند.
بنابراین مردان به تعادل نرسیده زنان زندگی خود را به مانند بازی یو یو جذب ودفع میکنند تا روزی که موفق شوند بفهمند وابسته شدن ودلبسته شدن میتواند ضعیف شدن معنا ندهد چون زن مقابل آنها هم فهمیده است باید به مردان برای اعتماد کردن دوباره وقت داده ومیل به کنترل آنها را کنار گذاشت تا مردان بپذیرند زنانی وجود دارند که عشق واستقلال مردان را باهم به رسمیت میشناسند و...
سهیل رضایی
پ ن : وقت کردید نوشته های سهیل رضایی رو دنبال کنید ....
در زندگی
همیشه به نحوه پایان یافتن رابطه هایتان حساس باشید
شکل پایان یافتن رابطه
رنگ خود را بر تمام خاطرات خوب و بد آن رابطه می پاشد
و تاثیری جدی
بر نحوه ورود شما به هر رابطه دیگر میگذارد.
مارتین سلیگمن (به نقل از وب سایت متمم)
تو این قسمت بیشتر مطالب آموزشی رو قرار میدم ،مطالب عمومی و تخصصی....
مطالب مورد علاقه خودم...
قسمت اول هم به نحوه جستجو تو گوگل اختصاص داره که چگونه به اون چیزی که میخایم سریعتر برسیم.....
این فایل مال وب سایت متم هست و خودشون اجازه انتشار فایل را دادن...
دریافتکلا مردمانی هستیم که وقتی چیزی رو ندونیم خیلی سریع بهش برچسب میزنیم که فهم و درکش برا خودمون آسان شود چون که از ابهام فراری هستیم ، این ماجرا خیلی تو شبکه های مجازی به وفور بافت میشه ....
یه مدت پیش تو قسمت معرفی پیج ایسنتای خودم نوشته بودم که موسس و رئیس هیئت مدیره اما به انگلیسی :
founder & chairman ادامش هم اسم شرکت رو نوشته بودم ....
از چند روز بعدش واکنش ها خیلی برام جالب بود .....
یکی از دوستان متلک انداخت که آقا مدیر و این حرفااااا
با توجه به شناختی که از دوستم داشتم گفتم بزار ببینم چی شده که این حرفو داره میزنه یکم که فکر کردم یاد اون جمله ای که تو پیج ایسنتا گذاشته بودم افتادم و سریع رفتم به google translate عزیز و ازش معنی واژه ها رو خواستم دلیلش هم این بود که میدونستم این دوست عزیزم خیلی با google translate پیوند عمیقی داره و هر آنچه که بخاد چه درست و اشتباه رو از اونجا ترجمه میکنه ، وقتی ترجمه گوگل رو دیدم ، نوشته موسس و مدیر و همینجا بود که گفتم بعله این متلک از گوگل جان سرچشمه میگیره .....
اما ای کاش قبل این واکنش های تدافعی از سوی بقیه یکم تخصصی تر به این کلمه ها و کارها توجه میکردن..... یا لااقل اینکه از خودم میپرسیدن مثه خودم که وقتی برام یه چیزی ناملموس هست مثه ادم میرم میپرسم بعدش نتیجه گیری میکنم....
باشد که یکم حرفه ای تر ببینیم ،بشنویم ، تصمیم بگیریم ....
فقط کافیه که الان یه سری به ایسنتا بزنید و ببینید که همه دارن به هم تبریک میگن و کلا ملت باحالی هستیم ....
حالا تبریک تو سرمون بخوره بعضی از دوستان رو دیدم که که عکس اوباما و روحانی و چند تن از چهره های شاخص سیاسی و هنری رو گذاشته بودن و به خودشون تبریک گفته بودن ، آخه یکی نیست بهش بگه که تو مدرک فوق دیپلمت رو به زور شونصد ترم مشروطی و واسطه گری از دانشگاه ابرغو گرفتی حالا خودت رو مقاسه میکنی با اینااااا..... :)))
باشد که این لحظه های شاد رو ازمون نگیرن....
با اینکه اصلا نمیخاااام کپی بیارم اینجا اما مطلب قشنگی بودش حیفم اومد اینجا نیارمش.....
چند روز پیش برای خرید شیرینی به یک قنادی رفتم . پس از انتخاب شیرینی، برای توزین و پرداخت مبلغ آن به صندوق مراجعه کردم. آقای صندوقدار مردی حدودا ۵۰ ساله به نظر می رسید. با موهای جوگندمی، ظاهری آراسته، ...
القصه…، هنگام توزین شیرینی ها، اتفاقی افتاد عجیبا غریبا! اتفاقی که سالهاست شاهدش نبودم.
حداقل در شهر گناهان کبیره (تهران) مدتها بود که چنین چیزی را ندیده بودم. آقای شیرینی فروش جعبه را روی ترازوی دیجیتال قرار داد، بعد با استفاده از جدول مقابلش وزن جعبه را از وزن کل کم کرد.
یعنی در واقع وزن خالص شیرینی ها (Net Weight) را به دست آورد.
سپس وزن خالص را در قیمت شیرینی ضرب کرد و خطاب به من گفت: «١٢۶٠٠ تومان قیمت شیرینی به اضافه ۴٠٠تومان پول جعبه می شود به عبارتی ١٣٠٠٠ تومان»
نمی دانم مطلع هستید یا خیر! ولی سایر شیرینی فروشی های شهرمان، جعبه را هم به قیمت شیرینی به خلق الله می فروشند. و اصلا راستش را اگر بخواهید بیشترشان معتقدند که بیش از نیمی از سودشان از این راه است.
اما فروشنده مذکور چنین کاری نکرد. شیرینی را به قیمت شیرینی فروخت و جعبه را به قیمت جعبه. کاری که شاید در ذهن شمای خواننده عادی باشد ولی در این صنف و در این شهر به غایت نامعمول و نامعقول!
رودربایستی را کنار گذاشتم و از فروشنده پرسیدم: «چرا این کار را کردید؟!!»
ابتدا لبخند زد و بعد که اصرار مرا دید، اشاره کرد که گوشم را نزدیک کنم. سرش را جلو آورد و با لحن دلنشینی گفت: «وای بر کم فروشان! داد از کم فروشی! امان از کم فروشی!» پرسیدم: «یعنی هیچ وقت وسوسه نمی شوید؟!! هیچ وقت هوس نمی کنید این سود بی زحمت را…» حرفم را قطع می کند: «چرا! خیلی وقتها هوس می کنم. ولی این را که می بینم…» و اشاره می کند به شیشه میز زیر ترازو.
چشم می دوزم به نوشته زیر شیشه: «امان ز لحظه غفلت که شاهدم هستی!» چیزی درونم گر می گیرد. ما کجاییم و بندگان مخلص کجا! حالم از خودم بهم می خورد.
راستی ما کم فروشی نمی کنیم؟
کم فروشی کاری،
کم فروشی تحصیلی،
گاهی حتی کم فروشی عاطفی!
کم فروشی مذهبی،
کم فروشی در عبادت،
کم فروشی انسانی...
اما گاهی آدم بدجور با خودش به درگیری میفته که آیا کم فروشی کرده یا زیاد فروشی......
تو کارش زیاده روی کرده یا کم کار کرده ....آیا تو زیاد کار کردنش حق دیگران رو ضایع کرده یا اینکه تو کم کار کردنش؟
تو رابطه عاطفیش چطور؟آیا او همیشه باید هوای شریک عاطفیش رو داشته باشه یا گاهی هم خودش باید از طرف مقابلش حمایت بشه...؟