آرامش کوه

هعععععییییی یادش بخیر چند سال پیش که هر هفته جمعه ها خونوادگی با کلی آدم میرفتیم کوه....بچه ،دختر ، پسر ، پیر و جووووون

کل خونواده با هم بودیم و پیش هم ....

جمعه هایی که خیلی عالی به شب میرسید و فرداش اول هفته ای که با انرژی خیلی خوبی شروع میشد.....

یک سال خیلی خوووبی بود چون که همه انرژی داشتن و اگه یه هفته نمیرفتیم انگاری یه چیزی خیلی تو آدم کم و کسر هستشششش......

اما خب این خوشی خیلی دوووم نداشت و همیشه یه آدم غیر نرمال باعث میشه که جمع رو نابود کنه .......

بعد از کلی وقت دوباره هفته پیش فرصتی شد که یه سر بریم وسط طبیعت .... اما خب اینبار عادت نداشتیم که صبح بیدار بشیم و البته این رو هم بگم که رفتن و یا نرفتن خیلی مهم نبود...

اما با هزار جور کلنجار رفتن با خودمون و راضی کردن خودمون صبح زود بیدار شدیم که بزنیم وسط دل و کوه و کمر . از هماهنگی اول صبح با بچه های تنبل بگیر و دیگه تا یکم صبحونه خوردن که وسط راه کم نیاری ...بالاخره راه افتادیم و رفتیم ، اما اینبار و تو همون بار اول بعد کلی وقت رفتیم یه جای توپ یه جایی که به قول بچه ها حتی بز کوهی هم نمی تونست بیاد از سری چیزهای جالب ااینجا بود که بیچاره بچه ها اصلا نمیدونستن که قراره کجا بریم و از هم هجالبتر یکی از بچه ها دمپایی انگشتی پا کرده بود که دقیقا این خودش شد سوژه اون هفتمون یه کوه نوردی حدود 10 ساعته و ناهار و صبجونه و آب بازی .....

اما واقعا هفته ای که گذشت خیلی انرژی داشتم و کلی حال داد....


پ ن :عکاس هم خودم بودم :)





حرف تلخ

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

حس آرامش ارزان قیمت

جاناتان مرغ دریایی.....

اگه شبا بی خوابی به سرتون زد و حال و حوصله چیزی رو نداشتید به این کتاب صوتی گوش کنید حتما حتما به هدفون ....

حس کاملا خاصی بهتون مبده.....حس آرامش.....

حتما حالتون رو خوب میکنه

جاناتان مرغ دریایی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

یک پیشنهاد ، یک حس خوب


قطعا شده که همه ماها یه بار هم که شده باشه از همه چی خسته شده باشیم حتی از آلبوم های موسیقی که تو گوشیهامون هستش و یا تو ماشینمون گوش میکنیم...

دیگه مثل همون روز اولش اون حس و حال خوب رو به ما نمیده...

و گاها باعث کسل شدن بیشتر ما میشه...

آلبوم ماه و ماهی حجت اشرف زاده رو یه بار وسط این خستگی ها گوش کنید واقعا آرام بخش هست....دوباره آدم رو به حال خوب اول خودش بر میگردونه....

وسط این همه دل مشغولی های روزانه ام شده که روی 5 بار هم این آلبوم رو گوش بدم ....واقعا برام حس خوب میسازه ....وقتی هم که لامپ های اتاقت رو خاموش میکینی و گوشیت رو پرت میکنی یه طرف دیگه و میری رو تختت دراز میکشی و چشمات رو میبندی اون حس خوب رو دوچندان میکنه....




حجت اشرف زاده

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

گزارشی از یک کلاس، یا بهتر بگم گزارشی از یک استاد



کمی برای علی رضا شیری.....
(در چند روز آینده مطلب رو کامل میکنم)


گزارشی از یک کلاس

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

حرفی از دل

نمیدونم تا حالا شده که دلت برا خودت خیلی تنگ بشه ،
دلت برا گذشتت و همه چی که تو سر داری تنگ بشه با نه 
گاهی أونقدر دلت تنگ میشه که میخای یه مدت در رو رو همه ببندی خودت بری اون پشت و هی رو خودت کار کنی هی رو خودت کار کنی و به اونچه که تو ذهن داری برسی ،هی کتاب بخونی و هی.....
گاهی انقدر آدمای أطرافت رو دور از ذهنیاتت میبینی که نمیدونی بری با کی درد و دل کنی 
گاهی شاید هم یه ادم رو پیدا میکنی که دق دقه هاش با تو یکی هست میشینی به خودت میگی آخیشششششش یه نفر رو پیدا کردم که هست تو این راه با من اما وقتی که یکم باهام جلو میریم میبینمیم که نه اصلا اون شاید با ده دقه راه رفتن نیازش أرضا میشه و نمیتونه با تو چند ساعت راه بیاد ، دقیقا مثله اینکه تو تاکسی یا هر جای شهر تا یه جایی با ادما هم مسیر میشیم و وقتی اون ادم به اون مکانش رسید از هم خدافظی میکنی و باز تو باید خودت تنها به مسیرت ادامه بدی ، 
اینجاست که گاهی گاهی پیش خودت میگی که ای کاش به کسی دل خوش نمیکردم و به کسی عادت نمیکردم و ای کاش خودم میومدم ، 
همیشه همین چیزا برام تکرار شده تو ذهنم و همیشه دهن منو به خودش مشغول کرده اما خب این چرخه تکرار همیشه بوده ، یا شایدم اینکه گاهی ادما از تنهایی میترسن...
شاید نیاز به تایید اطرافیانشون دارن.....
آره من هم و تمام آدما براشون این چیزا اتفاق میفته این دق دقه ها اتفاق میفته که کسی اون افکار اون ها رو درک نمیکنه.....
همیه اینا تو دلم بود که گفتم و الان هم میخام یه مشت درد و دل کنم که چرا این حرفها رو زدم....
گاهی وقتا که پیش خودم فکر میکنم میبینم که خودم این راه پر پیچ و خم رو تنخاب کردم و خودم گفتم که نمیخام مثله بقیه آدما باشم ، خودم گفتم که نمیخام مثله بقیه زندگی ساده ای داشته باشم....
و وقتی هم که خودت انتخاب میکنی پس دیگه غرغر کردن و نق زدن بی فاییده هستش و باید تو همین راه محکم جلو بری....
دیگه وقتی کارآفرینی و مستقل شدن رو انتخاب میکنی این چیزها رو هم داره.....
((در آینده یکم مطلب برا کارآفرینی خواهم نوشت)).
خب از این چیزا بگذریم و حرفهای تو دلم که اصلی هست رو بزنم..
خب قطعا اکثر آدما که کسب و کار رو شروع میکنند اول میان با دوستاشون شروع به کار می کنند .یه مشت آدم که هر کدوم توانایی برای انجام دادن دارن و دور هم جمع میشن و هر کدون یه گوشه ای از کار رو میگیرند و جلو میبرند.
خب منم با دوستام همین کار رو کردیم و 3 سال پیش با هم هر کدوم یه
گوشه رو کرفتیم و مشغول شدیم....
اما خب دیگه اینجور مواقع طبیعی هست که ادما نظرات مختلفی دارن و هیچ دو نظری در باطن مثله هم نیست.....
مثه همون چیزی که اول گفتم ....
گاهی وسط همه این اختلاف نظرها یه چیزایی به گوش آدم میخوره که واقعا نمیدونی چی بگی ،مثلا بیای جلو طرف مقابل بایستی و یا هر واکنشی دیگه واقعا بعضی مواقع ذهنت گیر میفته....
امروز توی جلسه شرکت بودیم و یه بچه ها داشت حرف میزد از قضا ایشون شریک بنده بود تو شرکت ...یهو گفت که من یک ماه هست که دق دقه مسایل مالی پیدا کردم و میخام که حتما باید شرکت به سود دهی مالی برسه ، نمیدون شمایی که میخونید چه حسی دریافت میکنید اما اون موقعی که خود من شنیدم چنان ذهنم آشفته شد که حد نداره ...
همش فک میکرم به این که من خودم و یکی از بچه های دیگه که 3 سال هست که میخایم به این مرحله برسونیم کل شرکت رو مثلا این چیزا به ذهن من خطور نمیکرد که یهو به ذهن این دوست من خطور کرده؟
و اصلا یه سوال دیگه اینکه مصلا تو این مدت 3 سال تو دق دقه مالی نداشتی که درست کار نمیکردی؟
و الان که مثلا میخای ازدواج کنی یهو اینو احساس کردی؟
و هزار تا سوال دیگه از این جنس که واقعا همین کافیه که یه شب و روزت ور خراب کنه...
به این فک میکنه که واقعا تا زمانی که پای منافه کسی وسط نباشه هیچ کسی کاری رو انجام نخواهد داد.....

گاهی هم بیاییم به این جمله پایبند باشیم:
ما در برابر دیگران مسئول هستیم....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

خانه ای از جنس صفا و آرامش

گاها که سرت را بالا میگیری و نگاهی به اطرافت و خودت میندازی مبینی که چیزی دیگه برات خودت نذاشتی ،همش کار و مشغول بودن بوده ،چند روز پیش هم از جنس همین روزها و لحظه ها برام بودش که یهو وسط همه کار و مشغول بودن البته به خاطر یک نفر و کنار بودنش تصمیم به رها کردن همه این مشغولیت ها کردم و کمی به صحبت و هم نشینی با او در این جای بسیار دنج و آروم کردم.

مکانی آرام و با سکوتی ارامش بخش....

(پ.ن:اینجا خانه تاریخی صفا از مجموعه بنی طبا هستش....مکانش هم در آران و بیدگل در 10 کیلومتری کاشان)


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

من کی هستم؟؟؟؟؟؟؟

اهل کاشانم روزگارم بد نیست ...

اهل کاشانم.

روزگارم بد نیست.

تکه نانی دارم ، خرده هوشی ، سر سوزن ذوقی .

مادری دارم ، بهتر از برگ درخت .

دوستانی ، بهتر از آب روان .

 و خدایی که در این نزدیکی است


 

 

از شعرهای زیبای سهراب که بگذریم ....

آری اهل کاشانم

اهل دل کویرررر

اهل دل مذهب و سنت.....

اهل مدرنیته وسط سنت.......

دانشجوی مهندسی مکانیک دانشگاه آزاد کاشان

اما خب مثه بقیه دانشجو ها اصلا سرگرم رشته تحصیلیم نیستم و کارای دیگه میکنم ینی اصلا این رشته فقط اسمش رو با خودم این ور و اونور میبرم...

فارغ التحصیل mba گرایش بازاریابی و شغل و زندگیم هم 4 ساله اینه .

چیزی که اولش وقتی کسی میشنید همه میخنیدین و زیر لب شروع به گفتن دیوانگیم میکردن....

خب تمام اینا حرف بود و من کار خودم رو میکردم ، حقیقتا خیلی دوست ندارم برا خودم بگم ...فقط اینجا دوست دارم از چیزایی که بر من میگذره حرف بزنم ...

شاید چند سال دیگه برام این حرفا ناپحته بودن الام رو بازگو کنند





۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

ذهن من .... روزای من

بعضی وقتا ادما دیوونه میشن برا نوشتن 
بنویسم که یکم حرف زده باشن
گاهی مواردی قابل حرف زدن نیست
شاید این موضوع هم همینجوری باشه
همینجوری که بنویسی و بری 
بری که رفته باشی از این موضوع
تو قدم زدن تو دانشگاه البت توی جای خیلی دنجش و البت با گوش دادن به موسیقی درخت گل نظرم رو جلب کردش و البت جلب کردن همانا و چیدن یه دونه آش هم همانا
،با بوی گل محمدی خاطرات زیادی همیشه تو این فصل برام زنده میشه اما الان هدفم خاطره گویی نیست شاید...
واقعا نمیدونم میخااام برا چیش بنویسم اما برا نوشتنش اینجاااام
این روزگاران موقعی که عکسامون رو کامل گرفتیم بعدش وقتی دیدیم و میبینم که واقعا دلت میخاد براشون بنویسی خب الانم من بعد کلی عکس گرفتن از اینا و اینور و اونور کردن گل تو حاااالت های مختلف و پرپر کردنش میخام براش از وحود داشتن تا وجود نداشتنش بنویسم ،
اما شاید الان بخام مورد رابطه بنویسم از اتفاقات زندگی خودم اما با عطر گل با بادوام گل با یادآوری زمان طول عمر گل و هزاران چیز دیگه
بیشترین چیزی که نظر خودمو جلب کرد این گل پرپر شده بودش
که اولش یه گل کامل و زیبا بودش اما بعدش شدش یه جورایی غیر زیبا
یه جورایی شدش ناخاسته به دور از دل آرما
اما هنوز بوی خودش رو میده .....بوی کامل خودش رو.......ساید الان بیشتر از اولش بوی خوب دادنش به مشام برسه......
یه مدتی هست که دارم برای موجودیت یک رابطه تلاش میکنم ....برا اینکه یه رابطه رو بتونم تداوم ببخشم .....برا اینکه دوست بدارم و دوستم بداره ....
اما گاهی موقع ها که به عقب برمیگردم میبینم گجا واقعا یه رابطه رو مثه این گل زبون بسته کردمش....
پرپرش کردم که شاید وی عطرش رو بهتر بفهمم....
اما دیگه نمیشه مثله اولش کردش....
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

ذهن مشوش

از دوران دبستان یادم میاد که درس انشا که هر موقع داشتیم هیچ وقت خودم ننوشتم،همیشه دختر خاله یا دختر عمو....
الان هم که قراره این وبلاگ رو شروع کنم خیلی برام نوشتن سخته
نوشتن از چیزهایی که هیچ وقت نگفتم....
نوشتن از ذهن مشوش و بهم ریخته...
نوشتن از ثانیه ثانیه روزهای خوب و بدی که پشت سر گذاشتم
همیشه شروع یه چیزی خیلی سخته و اینم دقیقا همینجوری هست
نمیدونم از چی ، از کی ، از کجا و ...... بگم و بنویسم



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰